برگ خزوون

وب سایت جوانان

عاشق هوس های عاشقانه ام

دست هایت را به من بده

به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !!!

تو خود بهشتی.....
نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:,ساعت 12:2 توسط نازنین میرزمانی| |

دلگیــــــــرم ....



شب های اینجا آنقدر دلگیر است .............



که سوت های قطارهای نیمه شب ......



هر آدمی را وسوسه می کند که برود و هیچ وقت باز نگردد ......
 
 
 
 
نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:59 توسط نازنین میرزمانی| |

آسمان هم باشی بغلت خواهم کرد.....



فکر گستردگی واژه نباش....




 
همه در گوشه تنهایی من جا دارند...
 
 
.
 
نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:56 توسط نازنین میرزمانی| |

ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ
ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ …
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــ ـــــﺎﻥ …
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ
ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ …
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪﻧﯽ ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــﻨﯽ
ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ. . .

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !
 
نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:51 توسط نازنین میرزمانی| |

چرا...

 

چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی

وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :

" نــــذار برم "

یعنـــــــی بــرم گــــردون

سفــــت بغلـــــم کـــن

ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و

بگــــــو :

"خدافــــظ و زهــــر مـــار"

بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ

مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!

مــــــگه الکیــــــــه!!!!"

چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!

چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری...؟!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هنوزدلخوشم..

 

|http://uniqelove.blogfa.com|عکس های عاشقانه,عشق,خدانگهدار|http://uniqelove.blogfa.com|


هنوز دلخوشم به
"خدانگهدارت"
.
.

اگر نمیخواستی برگردی
اصراری نبود
که خدا مرا نگه دارد
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

آرامشی میخواهم

خلوتي ميخواهم...

تو باشي و من

در كنار هم

تو سكوت كني و من گوش كنم

و من آرام بگويم *دوستت دارم*و تو گوش كني

و آرام بگويي: من بيشتر...

بودنت را دوست دارم

وقتي دست دور كمرم حلقه ميكني...

و مرا به آغوشت سفت ميفشاري... و وادارم ميكني

كه به هيچكس فكر نكنم...

جز تو...

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:43 توسط نازنین میرزمانی| |

این روزها نبضم کند میزند....

قلبم تیر میکشد...

دارم صدای خرد شدن احساسم را

لا به لای چرخ دنده های زندگی میشنوم...

 

 

 

 

 

 

 

یادت برایم همانند قصه ی سیگار پیرمردیست که سالها

 

میگوید

نخ آخر

 

 

 

 

 

 

 

 

ای کسانی که ..

 

و ای دوستانی که ...

مسئول دفن من هستید مرا در تابوت سیاهی بگذارید...

تا همه بدانند سیاه بخت بودم...

چشمانم را باز بگذارید...

تا بدانند چشم انتظار بودم...

دستانم را بالا بگذارید تا بدانند چیزی با خودم نبردم...

روی تابوتم پارچه ای سبز بکشید تا بدانند جوان بودم...

روی سنگ قبرم دسته گلی بگذارید تا همه بدانند برای چیدنش عمرم فنا شد...

روی قبرم تیکه یخی بگذارید تا با تابش اولین اشعه ی خورشید برای بهترینم اشک جاری شود...

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:39 توسط نازنین میرزمانی| |

سیر شدم... بسکه

سرد و گرم روزگار رو چشیدم...

 

 

 

 

kkنظر بدید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هر از گاهی ....

زنگی بزن

سراغی بگیر...

پیامی بده...

احوالی بپرس..

خیلی نگذشته از روزهایی که نفست بودم..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گفتم فراموشت میکنم...

 

گفت نمیتونی...

پس از مدتی برگشتم نگاش کردم

گفت دیدی نمیتونی فراموشم کنی؟

گفتم ببخشید شما؟؟؟

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:14 توسط نازنین میرزمانی| |

کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت… آنوقت به او میگفتم… یقه را آنقدر تنگ بافته ای… که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم…!!!
ادامه
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
بعضیا رو باید تو قطعه ی هنرمندان دفن کنند.


از بس خوب نقش بازی میکن.
ادامه
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
حال من خوب است

خوب خوب

آنقدر خوب که گلویم امشب

مهمانی به راه انداخته

بغضم بدجور هوس رقصیدن کرده
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مردان هم قلب دارن

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم راکلفت تر میکنم

تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
فاصله تان را با آدم ها رعایت کنید؛

آدم ها یکدفه می زنند روی ترمز؛

و آن وقت شما مقصری …!
ادامه
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
من به قلبم افتخار می کنم

با آن بازی شد ، زخمی شد ، به آن خیانت شد ، سوخت و شکست

اما به طریقی هنوز کار می کند . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:55 توسط نازنین میرزمانی| |

کاش بودنها را قدر بدانیم
به خـــــدا قسم
نبودنها
همین نزدیکیهاست . . . !
     

 

 

 

 

 

 

 

نه رفیق نگو میان گذشته ها جا مانده ام… ولی … مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟ نگران من نباش…زنده ام نفس میکشم… و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم … میگذارم چشم هایم ببارند..

 

 

 

 

خدایا دیگر به جهنمت نیازی نیست !
روزگاری شده که ما آدمها
همدیگر را بهتر میسوزانیم
حتی در روزهای بارانی !
ادامه
 

 

 

 

 

 

 

 

 

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را

روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد

که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی . . .

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:49 توسط نازنین میرزمانی| |

کاش بودنها را قدر بدانیم
به خـــــدا قسم
نبودنها
همین نزدیکیهاست . . . !
     

 

 

 

 

 

 

 

نه رفیق نگو میان گذشته ها جا مانده ام… ولی … مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟ نگران من نباش…زنده ام نفس میکشم… و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم … میگذارم چشم هایم ببارند..

 

 

 

 

خدایا دیگر به جهنمت نیازی نیست !
روزگاری شده که ما آدمها
همدیگر را بهتر میسوزانیم
حتی در روزهای بارانی !
ادامه
 

 

 

 

 

 

 

 

 

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را

روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد

که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی . . .

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:49 توسط نازنین میرزمانی| |

 در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهند "نمی شود"
به همین سادگی ...

کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...


نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 23:54 توسط نازنین میرزمانی| |

 دوباره شب رسید...

کاش می ­آمدی...

کاش در می­زدی...

نگاهت حس غریبی است که دیر زمانی است مرا محتاج خود کرده...

کاش می­دانستی آن لحظه که ندیده چشمانت مرا رسوا کرد چه غوغایی بپا شد در در اندرون من خسته دل....

گاهی صبرم لبریز می­شود...

گاهی برای روشن کردن آسمان چشمانم به جای ماه، ستاره جستجو می­کنم...

کاش کمی صبر تو را من هم داشتم...

جان و جهان من، کاش می­دانستی در این فاصله­ ها دور از تو میان دل من و نیلگون آسمان چشمانت چه می­گذرد...

دوباره شب رسید و تسخیر کرد همه اتاقم را...

چقدر من شبهای زمین را دوست دارم...

گویی تاریکیش را به رخ زمینیان می ­کشد...

ولی چه حیف که چشمانشان را خواب با خود برده...

ولی خوب می­ دانم که تو بیداری و می ­بینی ضیافت بر پا شده در اتاقم را...

من و شب و شمع و زمین و غمی قدیمی را که آز آدمها پنهانش می ­کنم...

و چه دیدنی است سوختن یک شمع در انتهای یک شب سرد پاییزی زمین...

و که می ­داند شب سرد پاییزی یعنی چه...

مهربانم، من باور دارم قلب بزرگ تو را و انتظار بی پایان خود را...

باور دارم غم عمق نگاه تو را و درد غریب خود را...

درد من را کسی جز خدا نمی‏داند...

دوباره شب رسید...

کاش می ­آمدی...

 
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 23:5 توسط نازنین میرزمانی| |

 شکستم

 

کســــی چهـ  میـــــداند کهـ

امـــــروز چند بار فــــــرو ریختمــ

از دیدن کســــی کهـ

تنهــــــا لباسشـ  شبیهـ  تــــــــو بود...

 

می دونی دست خودم نیست

می دونم آخره راهه

می دونم که چشم به راهه

می دونی عاشقتم من

می دونی دیونتم من

از همه دنیا بریدم

دیگه چشماشو ندیدم

تو بودی بودو نبودم

تو نبودت غم و دیدم

کی میشه تورو ببینم

بت بگم که نازنینم

بی تو من تنها ترینم

بی تو من تنها ترینم

 

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 23:1 توسط نازنین میرزمانی| |

ﺧُﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ می بینی؟

لعنتی، ﺍﻳﻦ ﻭﻳﺮﺍﻧﮑﺪﻩ،ﺁﺛﺎﺭ ﺑﺎﺳﺘﺎنی ﻧﻴﺴﺖ؛" ﻣَﻨﻢ/شکلک های 98 لاو

چشم گریان

پروانه احساسم در دام عنکبوتی افتاده است

عنکبوت سیر است

پروانه دلم نه میتواند پرواز کند نه بمیرد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:55 توسط نازنین میرزمانی| |


Power By: LoxBlog.Com